۱۳۹۵ آذر ۲۷, شنبه

مرا ببخش «حلب»!


نوشتۀ: انجنیرمحمدنذیرتنویر،هالند

در رابطه به «نسل کشی»فرزندان «شام»
مرا ببخش «حلب»، مرا ببخش!
مرا ببخش که ناظر صحنه های تو ام؛
مرا ببخش!
مرا ببخش، هزار و هزران بار،
که در خون تو، شیاطین شناور اند،
و من «نظاره گر» ام!
مرا ببخش که ناظر صحنه های تو ام؛
صحنه های عزیزان کودک ات،
که چگونه از زیر آوار ویرانه ها، بیرون آورده می شوند:
o    «یکی» جان به حق سپاریده و همه در پی گمشده های جسدش هستند، و والدین با شناسایی توته های از جگرگوشه اش، آنرا بوسیده و در چادرش جمع آوری می نماید؛
o    «دیگری» همچو بسمل در خون تپیده، بر اجساد مادر و پدرش نظاره دارد، و فریاد سر می دهد که «امی» و «ابی»!
o    «آن دیگری»، در بالای میز جراحی بی کس و کوی؛ شدت دردش را، در تلاوت کلام پروردگارش، تسکین می بخشد؛
o    و اما «این یکی»، که جهان ریا دمکراسی و حقوق بشر را با جانش لمس داشته، و قشر ضخیمی از «گل خون آلود» جلدش را پوشانده، در برابر کمره های رسانه ها، سکوت مانده است.
بلی! با سکوتش، برین «بشر دوست نما» نفرین می فرستد؛
نفرین سکوت!
پس مرا ببخش!
مرا ببخش که ناظر صحنه های تو ام؛
مرا ببخش، تو ای «شام»!
مرا ببخش!
دشمنت، دشمن من بود؛
که «شوروی» نام داشت!
و آن زمان!؟
زمانی که من همچو بسمل در خون می تپیدم، تو بر سراغم رسیدی.
تویی که در اوج ناز و نعمت بودی!
بلی! همه را کنار زدی و در کنارم ماندی!
در بین سمچ ها و مغاره ها؛ بی بستره و با شکم نیمه پُر، قناعت پیشه داشتی که گویی اصلاٌ با نعمات دنیا، آشنایی نداشتی؛
سنگر ها را با خونت رنگین ساختی، اما آنرا ترک نگفتی!
حق برگشت به مهدت را از تو سلب داشتند، تو هنوزهم در کنارم ماندی،
و با پیشانی باز و تبسم بر لبان، زمزمه گویان می گفتی:
حَسْبُنَا اللَّـهُ وَنِعْمَ الْوَكِيلُ
الله ما را بسنده است و چه نيكو ياورى است!
دجالان از برای شکارت جایزه گذاشتند و حیات غربت ات را، غربت تر ساختند و در بین دوستانت، فضای امن را نیز از تو ربودند،
مگر تو مرا رها نکردی!
حالا؟
که تو در خون داری می تپی؛ مرا در کنارت احساس نمی داری!
من شرمسار تو ام!
شرمشار کودکان، زنان و کهن سالانت!
تویی که داری جان می سپاری، و چشم امیدت فقط بر امت اسلامیست،
اما مرا در کنارت نمی یابی؛
تویی که جبهات ات را به اسم من گذاشتی، و لباس من را بر تن داشتی،
مگر مرا در کنارت نمی یابی!
ضمن آنکه مرا در کنارت نمی یابی؛ فاطمیان و مقلدین مراجع تقلید کشورم را، در برابرت می یابی که به سلاخی تو مشغول اند!
شرمنده ای تو ام!
شرمنده ام، ای فرزندان «شام»!
اما بدان که من از «اهل» ایشان نیستم!
مرجع تفلید من، سخنان خالقم که خالق تو و همه ای هستی ست، می باشد.
به همین خاطر تاهنوز غرقه در خونم.
کار من شعار، و ریا نیست!
من همان ام که حاضر به سپردن یک فرزند از فرزندان شما نشدم؛
من خود، غرقه در خونم؛
آئینه ای «حلب» تو، همین حالا در «هلمند» تجلی دارد!
دجال بزرگ با 49 کشور هم پیمانش، مرا چنان زمین گیر ساخته اند،
که راه رسیدن به تو را ندارم؛
اما تویی، قلبم!
می گرید از برای تو؛
و خون می گرید!
پس مرا ببخش!
مرا ببخش که ناظر صحنه های تو ام؛
مرا ببخش!


هیچ نظری موجود نیست: